کاش همون بچه میموندیم
یادمه بچگی هام
وقتی می رفتم قبرستونی ، سعی می کردم پام رو قبرا نره !
تا رو یکیشون می رفت، جیگرم آتیش می گرفت
چشامو می بستم، تو دلم براش صلوات می فرستادم
.
چند سال گذشت..... من بزرگتر .... مرده ها بیشتر
قدیمی ها پوسیده تر ..... جدیدی ها با سنگ شکیل تر
نمی دونم امروز روی چندتا قبر پام رفت
برای چندتا یادم رفت صلوات بفرستم
.
اما راستش ، امروز یه چیزی فهمیدم
ما که دلمون نمی اومد حتی روی مرده ها پا بذاریم
این روزها چقدر راحت روی زنده ها و احساساتشون پا می ذاریم
کاش همون بچه می موندیم
نظرات شما عزیزان: