گاه نگاه دل من ارام بر خاطره ها چیره می ماند نمیدانم
به چه می اندیشم کنون خاطره های تلخ و شیرین
جلوی چشم هایم رژه می روند ومن !
به آینده ای که نمیدانم شیرینی دارد یانه می اندیشم !!!
غم انگیز تر از دیروزم
حرف های ناگفته ام بسیار است
نگاه آخرت را روی خودم مات میبینم
دلم برای چشم هایی که حتی برای پلک زدن
روی چهره ام برداشته نمی شد تنگ شده است تنگ!
راهی شده ام در مسیر باد
باد!هر دم مرا به سویی می کشد!
دلم برای داشته ها و نداشته هایم تنگ است
دلم برای خاطره ها دلم برای غم ها و شادی ها تنگ است
دلم به اندازه حجم لیوانی که بلورین است و آبی شفاف دارد تنگ است و هر لحظه برای رفع تشنگی از اب مینوشم و دلتنگی هایم بیشتر می شود می ترسم از روزی که آب تمام شود و من از دلتنگی بمیرم!!!
دلم میخواد به غم هایم دیگر نیاندیشم
اما!وقتی تمام سعی ام را برای فراموششان می کنم
غم هایم به سمتم هجوم میارند و مرا تا اوج مرگ می برند
مانده ام !
نظرات شما عزیزان: