ناامنی...
احسـاسِ نـا امنــــــی میکنـم ...
آسمـان چقـدر کـوچکـــــ اسـت ...
وقتـی دلـت بـرایِ بـاریـدن تنگـــــ شـده بـاشـد ...
احسـاس میکنـم مـرده ای هستـم کـه در شـرف متـلاشـی شـدن اسـت !
چـه دلهُــــره ای ...
چـه اضطــــرابـی ...
از مـُردن سخـت تـر اسـت !
و تـو میـدانـی زمـان متـلاشـی شـدن نـزدیکـــــ اسـت ...
نـگاه هـایِ هیـچ ...
درد هـایِ لعنتـی و همیشگـی ...
دسـت هـایِ پیـــر و خستـه ...
دیـوار هـایِ فـرسـوده و قـدیمـی ...
بـه دنیـایِ مُـرده بیمـارنـد .
همـه بـه زور میخنـدنـد !
هیچکـس حـوصـله ای خـودش را هـم نـدارد !
درد اسـت کـه میبـارد ...
تنهــــایـی سخـت اسـت و تلـخ !
و تلـخ تـر از آن حـسی اسـت کـه جـوجـه تیغـی هـا دارنـد ...
کـه سـردشـان اسـت امـا تیـغ هـایشـان نمیگـذارد کنـار هـم باشنـد ...
و شـایـد چقـدر دلشـان نـوازش میخـواهـد !
چشـم بـاز میکنـی ،
و بـاز میبینـی تـو ی لعنـتِ بـی پـایـانِ ایـن دنیـایـی هنـوز . . .
احسـاسِ تنهـایـی میکنـم !
انگـار تنهـایـی سهـم همیشگـی مـن اسـت ...
کـه بـا ایـن پنجـره , آسمـان و خیـابـان تقسیـم میشـود ...
هـا هـم کـه میکنـم . . .
تـویِ صـورتِ خـودم بـر میگـردد !
دنیـایِ سـرد و غمگیـنِ مـن ،
ایـن لعنـتِ تکـراری کـه لجـوجـانـه بـا هـر نفـس از گلـویـت بـالا میـرود ؛
و مثـلِ خـراشِ دردی ، پـاییـن میـرود !
غـروب هـایِ سـرد و دلگیـر هـر روزه نشـان خـانـه ی مـا را از یـاد هـا میبـرنـد ...
اینجـا زمیـن اسـت رسـم آدم هـایـش عجیـب ...
وقتـی نـالـه هـایِ خُـرد شـدنـت زیـر پـایِ بـاران نـوایِ دل انگیـزی شـد ... !
چـه فـرقـی میکنـد بـرگِ سبـز کـدامیـن درختـی ؟!
میبینـی دنیـایِ مـا پـُر از تنهـــــایـی هـایِ سـرد و بـی معنـاسـت ...
مثـلِ همیـن بـرگـه هـایِ بـی معنـایِ تقـویـم !
کـه هنـوز تـمام نشـده ...
چـرکنـویـس میشـود !
چـرکنـویـس درد هـا و روز هـایِ رفتـه از یـاد ...
نظرات شما عزیزان: