من دیگه خسته شدم بس که چشام خیسه و نم
خوب ببینم و بفهمم و بازم چیزی نگم
من دیگه بریدم از بس که شکستم از خودی
توی آیینه خیره شم بگم به چشمام چی شدی؟
خستهم از حرفای خوب و بی سر و ته، بیثمر
حسرت یه عمر رفته، عقدههای تازهتر
متنفرم از آدمای بیمغز و شلوغ
از کتابایی با اسمای قشنگ، متن دروغ
دیگه نوبت توئه خسته شی دنیا بشکنی
این بار ایستادم تا آخرش با کفش آهنی
بات میجنگم تا نگی ترسیده بود پیاده شد
بس که پشت پا زدی گذشتن از تو ساده شد
همه از عشق میگن و باز آبروشو میبرن
عقل کل نشون میدن، از خودشون بیخبرن
مد شده حرفای پوچ و گنده و بی سر و دست
بگو تا کی باید این نمایشو دید و نشست
وقتی حتا نمیخوای بازی کنی بازیت میدن
حتا میخوای خودتم که باشی باز نمیذارن
همه میخوان اونی باشی که خیالشون میخواد
من دیگه داره از این بازی سیرک بدم میاد
هر چقد زانو زدیم، راه اومدیم دیگه بسه
هرچقد خرد شدیم و دم نزدیم دیگه بسه
عاشق و عارف و درویش و من و تو و خدا
رو به روت وایمیسیم و باهم میخونیم همصدا
دیگه نوبت توئه خسته شی دنیا بشکنی
این بار ایستادیم تا آخرش با کفش آهنی
بات میجنگیم تا نگی ترسیده بود پیاده شد
بس که پشت پا زدی گذشتن از تو ساده شد
رضا صادقی
نظرات شما عزیزان: