پدر...
پدرم!
در این تاریکی شب که سوسوی چراغی همدم و مونسم گشته است از تو مینویسم....
از تو که حدیث سکوت را در دلم به ترانه ای مبدل ساختی.
ای جلوه گاه خوبی ها....
تمام دفترهایم به خاطر تو ورق خورده اند.
لحظه ای در کنار آوارخانه آمالم به نظاره دردهایم بایست تا برایت از روح طوفانی خویش بگویم.
کاش لبخندهای تلخ مرا در قاب کهنه ای بر دیوار قلبت می آویختی تا همیشه از لبخندهایم تلاطم امواج یک شوق را بخوانی.
بدان که دیگر واژه تازه ای برای سرودن ندارم.
دوستت دارم پدر......تا آخر دنیا.
در این تاریکی شب که سوسوی چراغی همدم و مونسم گشته است از تو مینویسم....
از تو که حدیث سکوت را در دلم به ترانه ای مبدل ساختی.
ای جلوه گاه خوبی ها....
تمام دفترهایم به خاطر تو ورق خورده اند.
لحظه ای در کنار آوارخانه آمالم به نظاره دردهایم بایست تا برایت از روح طوفانی خویش بگویم.
کاش لبخندهای تلخ مرا در قاب کهنه ای بر دیوار قلبت می آویختی تا همیشه از لبخندهایم تلاطم امواج یک شوق را بخوانی.
بدان که دیگر واژه تازه ای برای سرودن ندارم.
دوستت دارم پدر......تا آخر دنیا.
نظرات شما عزیزان: