xxx...
" سکس" زیباست ... مقدسه... یکی شدن دو
بدن است... ولی شما ها کاری کردین که بشه کثیف ترین کار دنیا.... ! چه
کردین که اینگونه شد؟؟... سکس بد نیست... کثیف نیست... بستگی به
شما دارد... سکس یک نقاشیست که ما باید زیبا بکشیم ... ! نه اینگونه ((
پسر به دخترک گفت : اگه میخوای باهم بمونیم باید همه جوره پایه باشی...
دخترک پسر را دوست داشت .... قبول کرد.... گفت: باشه عزیزم هرجور تو
بخوای... پسر دختر را عریان کرد... دختر آرام میلرزید ولی هیچ نمیگفت...
پسر مانند ابر سیاه بدن دختر را به آغوش کشید ... بدون کوچکترین بوسه
شروع کرد.... ! .... دخترک آهی کشید... پسر اما.... دخترک بدنش
میسوخت ولی اعتراضی نمیکرد... پسر تکانی خورد و کنار دخترک افتاد...
دخترک با لبخند گفت: عزیزم راضی شدی؟ .. پسر لبخند کثیفی زد و
لباسهایش را پوشید و رفت... ساعتی بعد دختر به پسر زنگ زد ... الو
عشقم چطوری ..؟ پسر اما لحنش مثل قبل نبود.. : دیگه به من زنگ نزن ...
قطع کرد...! دخترک گوشه ی اتاقش آرام گریست....چند سال گذشت... "
تبریک میگویم به پسر"... حالا همان دخترک معصوم و زیبا تبدیل به " فاحشه
" شده بود... پسرک همراه دوستانش به فاحشه متلکی گفتند.. وقتی
چشمهای پسر به فاحشه ی زیبا افتاد... اشک در چشمانش حلقه زد...
فاحشه: چرا به دوستانت نمیگویی به جرم عاشق بودن تو فاحشه شدم که
حالا....فاحشه رفت... دیگر جایی برای جبران نمانده...... !
بدن است... ولی شما ها کاری کردین که بشه کثیف ترین کار دنیا.... ! چه
کردین که اینگونه شد؟؟... سکس بد نیست... کثیف نیست... بستگی به
شما دارد... سکس یک نقاشیست که ما باید زیبا بکشیم ... ! نه اینگونه ((
پسر به دخترک گفت : اگه میخوای باهم بمونیم باید همه جوره پایه باشی...
دخترک پسر را دوست داشت .... قبول کرد.... گفت: باشه عزیزم هرجور تو
بخوای... پسر دختر را عریان کرد... دختر آرام میلرزید ولی هیچ نمیگفت...
پسر مانند ابر سیاه بدن دختر را به آغوش کشید ... بدون کوچکترین بوسه
شروع کرد.... ! .... دخترک آهی کشید... پسر اما.... دخترک بدنش
میسوخت ولی اعتراضی نمیکرد... پسر تکانی خورد و کنار دخترک افتاد...
دخترک با لبخند گفت: عزیزم راضی شدی؟ .. پسر لبخند کثیفی زد و
لباسهایش را پوشید و رفت... ساعتی بعد دختر به پسر زنگ زد ... الو
عشقم چطوری ..؟ پسر اما لحنش مثل قبل نبود.. : دیگه به من زنگ نزن ...
قطع کرد...! دخترک گوشه ی اتاقش آرام گریست....چند سال گذشت... "
تبریک میگویم به پسر"... حالا همان دخترک معصوم و زیبا تبدیل به " فاحشه
" شده بود... پسرک همراه دوستانش به فاحشه متلکی گفتند.. وقتی
چشمهای پسر به فاحشه ی زیبا افتاد... اشک در چشمانش حلقه زد...
فاحشه: چرا به دوستانت نمیگویی به جرم عاشق بودن تو فاحشه شدم که
حالا....فاحشه رفت... دیگر جایی برای جبران نمانده...... !
نظرات شما عزیزان:
㋡•°נختړے بــا اِسـ❤ـاכּسِـ♔ـ تۅتــ فرنگے㋡•°
ساعت20:50---5 اسفند 1392