زل ...
تــمام هوا را بو مـی کشم
چشم مـیدوزم
زل مـی زنم...
انگشتم را بر لبان زمیـن می گذارم:
" هــــیس...
!مـی خواهم رد نفس هایش بـه گوش برسد...!"
امــــــــــا...!
گوشم درد مـیگیرد از ایـن همـه بـی صدایـی
دل تنگـی هایم را مچالـه مـی کنم و
پرت مـی کنم سمت اسمان!
دلواپس تو مـی شوم کـه کجای قصـه مان سکوت کرده ایـی
کـــه تو را نمی شنوم
چشم مـیدوزم
زل مـی زنم...
انگشتم را بر لبان زمیـن می گذارم:
" هــــیس...
!مـی خواهم رد نفس هایش بـه گوش برسد...!"
امــــــــــا...!
گوشم درد مـیگیرد از ایـن همـه بـی صدایـی
دل تنگـی هایم را مچالـه مـی کنم و
پرت مـی کنم سمت اسمان!
دلواپس تو مـی شوم کـه کجای قصـه مان سکوت کرده ایـی
کـــه تو را نمی شنوم
نظرات شما عزیزان: